نمیدونم چی بنویسم
نمیدونم چی بنویسم از شیطونیات از بازی هایی که مادر جون یادت داده از حرف زدنات از شعر هایی که یاد گرفتی در کل خیلی بلا شدی دلم برات تنگ میشه و برات میسوزه چون کلا در روز منو 2 ساعت میبینی دیروز که من رفتم با اینکه مامانم تورو مشغول کرد و رفتنم رو ندیدی تا متوجه نبودنم شدی خیلی بهانه گرفتی مامانم گفت تا چند دقیقه هق هق کردی قربونت برم دلم بر ات غش میره چاره ای ندارم گلم به خاطر آینده خودت اینکار رو میکنم تا کمبودی نداشته باشی حداقل رفاه کامل نبودی محتاج هم نباشی قربونت برم مامانی این روزا دلش گرفته نمیدونم دلیلش چیه خیلی خستم بغض گلومو گرفته فکر هایی به سرم میزنه از نداری های مردم از بیماری های لاعلاج حتی دستای پینه بسته بچه ها که از کار کردن ...
نویسنده :
زهره مامانی زهرا
9:32