زهرا جونمزهرا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

کودکانه های کودک من

نمیدونم چی بنویسم

نمیدونم چی بنویسم از شیطونیات از بازی هایی که مادر جون یادت داده از حرف زدنات از شعر هایی که یاد گرفتی در کل خیلی بلا شدی دلم برات تنگ میشه و برات میسوزه چون کلا در روز منو 2 ساعت میبینی دیروز که من رفتم با اینکه مامانم تورو مشغول کرد و رفتنم رو ندیدی تا متوجه نبودنم شدی خیلی بهانه گرفتی مامانم گفت تا چند دقیقه هق هق کردی قربونت برم دلم بر ات غش میره چاره ای ندارم گلم به خاطر آینده خودت اینکار رو میکنم تا کمبودی نداشته باشی حداقل رفاه کامل نبودی محتاج هم نباشی قربونت برم مامانی این روزا دلش گرفته نمیدونم دلیلش چیه خیلی خستم بغض گلومو گرفته فکر هایی به سرم میزنه از نداری های مردم از بیماری های لاعلاج حتی دستای پینه بسته بچه ها که از کار کردن ...
20 اسفند 1392

سلام قند عسلم

مامانی  من خیلی خانم شده روزا که من میرم دانشگاه تو هم پیش مادرجون می مونی زیاد بهونه منو نمی گیری البته اونا هم نهایت سعیشون رو میکنند تا به تو خوش بگذره منم که از ساعت 6 صبح میرم و ساعت 11 شب میام تو هم بیداری تا من برگردم سه روز کار ما همینه بعد 3 روز میایم خونمون کلا باهمیم الان حرف زدنت خیلی بهتر شده و دست پا شکسته جمله هم میگی دیروز من و بابایی و تو باهم رفتیم تا برات پوشک بگیریم تو شیشه ماشین رو پاییین دادی بلند صدا کردی بابایی بسی نه(بستنی بخر) بابایی هم دوتا بستنی گرفت با توجه به رژیم بون من وبابایی برا شما قیفی گرفت برا خودمون یه شیر بستنی که من خوشم نمیاد ولی شما هردو بستنی رو گرفتین و گفتین همه برای نی نی از این دو تا که خیر...
10 اسفند 1392

باباجی و عدید از مکه اومدن

سلام قند عسل دوشنبه شبش ساعت 11:30 باباجی و عدی از مکه اومدن ما با عمو اینا رفتیم دنبالشون وقتی رسیدیم خونه دیگه ساعت 2 شده بود آخه پروازشون تاخییر داشت بگذریم و برسیم به سوغاتی ها نگو چه سوغاتی هایی دستشون درد نکنه کلی ما رو شرمنده کردن خیلی خوش بحال تو و حلما جون شده بود  حالا برات تو پست بعدی میزارم ما هم این چند روز خونه باباجی اینا بودیم . جواب آزمایشت هم آماده شد بردم پیش دکترت آقای توسلی مقدم ایشون دیدن و گفتن کم خونی داری از نوع آلفا مثبت که ژنتیکیه حالا هر شب باید فولیک اسید بخوری و یه شربت خارجی گرون که فدای سرت الهی که خوب بشی نمیدونم خیلی سخته که یه مادر ببینه بچش مریضه الهی که همه بچه های مریض خوب بشن از یکشنبه کلاسای دان...
25 بهمن 1392

هورا هورا زهرا 2/5 ساله شد

سلام قند عسل امروز 30 امین ماه زندگیت تمام شده و وارد 31 مین ماه زندگیت شدی عمرم الهی 120 ساله شی امروز اشکت رو در آوردم گلم اما چاره نداشتم رفتیم آزمایشگاه تا ازت خون بگیرن ولی آزمایشگاه رو سر پرسنلش خراب کردی بنده خداها کلی نازت رو کشیدن بعد ازمایش هم بهت یه گل سر یادگاری دادن بعدش بابایی هم  برات پسته خرید برگشتن رفتیم خونه زن عمو مینا ناهار پیش حلمایی بودیم  کلی ذوق کردی حلما رو دیدی خدا کنه که ازمایشت مشکل نداشته و کم خونیت بر طرف شده باشه فک کنم باباجی اینا فردا یا پس فردا برگردن کلی کار داریم از شیرین زبونیات بگم هر چی بگم کمه میگیم عسل بابا دختر بابا جیگر بابا میگی نه نه اروم میگی دخترهههههههه بابااااااااااااااااااا عسسسسسس...
19 بهمن 1392

برای دخترم

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از هما...
15 بهمن 1392

امل بعد چند سال برف دیده

البته سالهای قبل هم برف میومد ولی تا به زمین نرسیده بود آب میشد ولی امسال خیلی قشنگ بود  همه جا سفید پوش شده بود برف همه جا رو گرفته بود و یه دو روزی کارمندا و بچه ها رو خونه نشین کرد ولی بدتر از اون اینه که همون روزی که به خاطر برف اومدن خوشحالی عسل من مریض بشه و تو راه مطب دکتر تصادف کنی و یه چند صد تومنی پیاده بشی ماشین زده شده هم کلی داغون بشه و بدتر از اون هم ما مقصر اعلام شدیم این نیز بگذرد فدای سر عزیزم ولییییییییییییییییییییییییییی خدا بخیر گذروند که نه ما و نه ماشینی که بهش زدیم صدمات جانی نداشت خداجون شکرتتتتتتتتتتتتتتتتت ...
14 بهمن 1392