سلام قند عسلم

مامانی  من خیلی خانم شده روزا که من میرم دانشگاه تو هم پیش مادرجون می مونی زیاد بهونه منو نمی گیری البته اونا هم نهایت سعیشون رو میکنند تا به تو خوش بگذره منم که از ساعت 6 صبح میرم و ساعت 11 شب میام تو هم بیداری تا من برگردم سه روز کار ما همینه بعد 3 روز میایم خونمون کلا باهمیم الان حرف زدنت خیلی بهتر شده و دست پا شکسته جمله هم میگی دیروز من و بابایی و تو باهم رفتیم تا برات پوشک بگیریم تو شیشه ماشین رو پاییین دادی بلند صدا کردی بابایی بسی نه(بستنی بخر) بابایی هم دوتا بستنی گرفت با توجه به رژیم بون من وبابایی برا شما قیفی گرفت برا خودمون یه شیر بستنی که من خوشم نمیاد ولی شما هردو بستنی رو گرفتین و گفتین همه برای نی نی از این دو تا که خیری به ما نرسید و بعد بابایی با غرغر بنده مواجه شد که چرا شیری برام گرفته تشریف بردند و یک قیفی برام خرید که تا اون موقع بستنی های موجود رو شما و بابایی میل کرده بودنین این قیفی را هم از من گرفتی و با تحکم گفتی این برا نی نیه و دوباره با پدر گرامیتان میل فر مودین جالب اینه که هر چی من میگفتم مامانی نمیدی میگفتی این برا نینیه ولی تا بابایی میگفت بهش میدادی خلاصه به من که بستنی نرسید و عصبانی و شما دوتا خندان .

یه چیز که منو خیلی ناراحت میکنه اینه که هنوز نتونستم ازت پوشک رو بگیرم اصلا همکاری نمیکنی الان که دو سال 6 ماه و 21 روزت هست همین صبح امروز اشکمو در اوردی تا بتونم پوشکت رو عوض کنم همه چیو میدونی ولی همکاری نمیکنی اصلا دوست نداری دست به پوشکت بزنم خیلی خستم هر کی به من میرسه کلی بارم می کنن که تو تنبلی و پوشک رو از بچه نگرفتی نمی دونم همکاری نکردن تو با وجودی که تند تند تورو دستشویی میبرم  ولی فقط برا اب بازی علاقه نشون میدی و هیچ کمکی نمیکنی نمیدونم شاید زود باشه برات ولی تمام هم سنو سالات و از تو چند ماه کوچیک تر با پوشک خداحافظی کردن اما تو نه ولی کلی حرف میشنوم به خاطر همین اصلا اعصاب ندارم البتهههههههه تو این زمینههههههههه که حرف بشنوممممممممممم