زهرا جونمزهرا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

کودکانه های کودک من

حال و هوای این روزای زهرایی

 سلام قند عسلم تو این ماه سرمای سختی خورده بودی منم بردمت پیش دکترت و کلی دارو برات گرفتم تازه آقای دکتر گفته این ماه باید جی جی رو ازت بگیرم چند بار سعی کردم ولی تو خیلی پافشاری میکنی همین دیشب از ساعت 2 صبح تا 5 صبح جی جی دهنت بود دیگه کلافه شده بودم جی جی رو گرفتم گریت در اومد گذاشتمت رو پام تا 7 نیم صبح نق نق کردی بعد دوباره بهت دادم گرفتی خوابیدی نمیدونم چکار کنم بعضی ها میگن تلخک بگیر بزن دیروز اداره بهداشت بودم گفتن سیر خام بزن بدش میاد حالا از کجا خبر دارن که شما تو هفت ماهگی وقتی بابایی داشت با پلوش سیر میخورد تو هم سیر خوردی فکر کن بچه هفت ماهه سیر بخوره میترسم تلخک هک بزنم بعدش شما بخورین فعلا که موندم خانم بهداشته گفته اضافه...
17 ارديبهشت 1392

روز مادر

مادر شدن حس قشنگیه تنها موقعی که این حس رو تجربه کردی مادر بودن رو چشیدی تازه اون موقع میبینی که مادرت رو چقدر دوست داری از همین جا روی مادرم رو میبوسم ومیگم که چقدر برام عزیزی و دوست دارم و اما دخترم محبتت انقدر زیاده که امروز وقتی کنار پام نشستی یه دفعه دیدم پاهامو میبوسی وای که دلم لرزید اشکم دراومد تو هم به روش خودت داری ازم تشکر میکنی وایی که نمیدونی چقدر برام عزیزی الهی مادر بودن تو رو ببینم و از خدا باتمام وجودم میخوام که داغ هیچ مادری رو رو دل بچه ای نذاره و مادر عزیز منو برام نگه داره و من رو هم برای دخترم نگه داره و همه مادرانی که از دنیا رفتن به خصوص مادر مهربان همسرم در ان سرا شاد باشند و از لطف خدای مهربانمان بهره ببرند .
10 ارديبهشت 1392

این روزها

سلام عسلی باباجی از کربلا اومد کلی لباس برات خریدن اسباب بازی گرفتن ما هم یه ده روزی خونه اونا بودیم تا اونا بیان بعد اومدن هم هفت روز بودیم از مهموناشون پذیرایی کنیم بخاطر همین نتونستم بیام برات بنویسم این روزها هم دارن میگذرن تو هم بزرگتر و شیرین تر میشی ولی خوب حرف نمیزنی وقتی کلمات دست وپا شکسته میگی کلی کیف میکنیم دیروز بردمت دکتر متخصص چون سرما داشتی برات کلی دارو گرفتم و شما هم بد دوا کلا مصیبتی دارم برا دادن دوا به هر حال این ماه هم باید از شما جی جی رو بگیرم به تشخیص دکترت از پانزدهم این ماه نمیدونم خیلی عصبیم تو خیلی شیر دوست داری وقتی نصف شب میگی جی جی دلم غش میره برات نمیتونم باهاش کنار بیام خیلی سخته اخه تو شب تا صبح میخوری برا ...
7 ارديبهشت 1392

نفس مامانی سلام

وایییییییییی زهرایی کلی کار دارم خیلی دلم میخواد بیام برات بنویسم باید بشینم عکسای نوزادی تا الانت رو دسته بندی کنم بعد برات اپلود کنم بعش بزارم تو وبت  نمیدونم از کجا شروع کنم شما هم ماشالله آویزون من نمیزاری بیام سمت لپ تاپ الانم لالا تشریف دارین بنده دور برداشتم خسته شدم نیست همسایمون داره ساختمون میسازه انقدر سروصداست کلافه شدبیم خدا رحم کنه همسایه رو به رو هم داره مجتمع میسازه وای متنفرم از خونه سازی
16 فروردين 1392