زهرا جونمزهرا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

کودکانه های کودک من

کودکانه های من

دخترم از

               کودکیت 

                                                             لذت ببر   

 

بعد چن سال برگشتم

سلام دتر مامان خیلی بزرگ شدی خانم شدی مدرسه میری زندگی ما هم دستخوش خیلی اتفاقای خوب و بد بود ولی گذشت اگ بخوام ریز به ریز بنویسم کلی زمان میبره ولی پشیمونم چرا نیومدم ننوشتم حالا بگذریم اگ خدا بخواد برات مینویسم الان برا خودت دیگ خانمی شدی چه زود گذشت عزیز دلم  خدا رو شکر بخاطر همه چی الان یه داداش کوچولو داری محمد حسین دو ساله  خیلی دوستت داره بازم میام برات مینویسم
11 آذر 1398

دختر لجبازه من

سلام قند عسلم هرچی بزرگتر میشی بهتر میفهمی بهتر درک میکنی و خیلی هم از قصد اذیتم میکنی یه روز وسط هفته من کلاسم تشکیل نشد و موندیم خونه مادرجون تا به مامانم تو کاراش کمک کنم اخه از وقتی که تو رو نگه میداره کلی از کارای خودش میزنه طفلی حالا تو هم یه روز که منو دیدی یه سره بهم چسبیدی نمیذاشتی تکون بخورم به هر چی که من توجه میکردم عکس العمل نشون دادی یه سره غر میزدی و بهانه میگرفتی اخه حساسیت فصلی داری و مریضی تقصیری هم نداری قربونت برم منم یه وقتی عصبانی میشدم و سرت داد میزدم و دعوات میکردم ولی سریع پشیمون شده و کلی منتت رو کشیدم عسلم امروز هم که گفتم بعد از ظهر کلاس ندارم ببرمت دکتر از صبح که از خونه مادرجون اومدیم یه سره بهم چسبیدی و دم دانش...
8 ارديبهشت 1393

این روزا...........

سلام دخملم این روزا تند تند میان میرن تو هر روز بزرگتر میشی و فهمیده تر خیلی خوب حرف میزنی و وابسته تر شدی به من طوری که وقتی همراهه باباجی بیرونی و میایی خونه اولین سوالت اینه که مامانی کو یا از خواب پا میشی میپرسی مامانی کو و...... خونه مادر جون هم که هستی من صبحا زود میرم دانشگاه تو 9 که پا شدی میپرسی مامانی کو اونا هم باید کلی بهانه برات بیارن تا تو بیخیال بشی مادرجون میگفت هوا که خوبه تو رو میبره حیاط تا بازی کنی توهم تو باغچه مادرجون کاهو میکندی میبردی از پشت سیم توری به مرغ و خروسا میدادی و جوگ جوگ میکردی و از اونجا که مرغ و خروسای ده مادری هم کاماندو تشریف دارند با یک حرکت سری کاهو رو از دست شما کف رفتند و دختر بیچاره من و نسبت...
28 فروردين 1393

یا فاطمه زهرا

بی بی جون دلم میخواد خودم برات چند خطی روضه بخونم بی بی جون داری میری پس مولام علی چیکار کنه بعد تو این بچه ها بی مادری چه کار کنن  بی بی جون زینب تو خیلی کوچیکه واسه مادری حقش نیست تو کودکی بی مادر بشه این دختری اخه این بچه ها چه گناهی کردن که باید تو خونه بی خورشید بمونن اخه مولام بعد تو تا کی باید خونه نشین بشه خیلی سخته بی همراز هم صحبت بودن خیلی سخته صبح پاشی ببینی مامان خونه نیست موهاتو شونه کنه بگه حسنم حسینم زینبم کلثومم میوه های دلم بیان غذایی بخورین بیاین بریم مسجد .......... بی بی جون چطور تونستی پهلوی شکسته ات رو مخفی کنی بی بی جون میدونم درد امانت رو بریده بود چقدر قوی بودی که اخ هم نگفتی آخه بی بی جون دلم ترکید بنده ...
14 فروردين 1393

ما برگشتیم

سلام ما برگشتیم اول به دوستانی که التماس دعا داشتن سلامشون رو به آقا رسوندم و دعاشون کردم بعدش دوباره از آقا میخوام که زودی دعوتم کنه و همه اونایی که دوست دارن برن دعوت بشن ساااااااااااااااااااااااااااااااااللللللللللللللللللللللللللللللللللل نوووووووووووووووووووو مباااارکککککککککککککککک با تاخییررررررررررررررررررررررر اخه تو مسافرت وقت نشد آپ بشیم خیلی صفا داشت با اینکه دوبار بیشتر نتونستیم بریم حرم ولی روز آخر تونستم یه دل سیر با اقا درددل کنم ضریحشو بغل کنم بوسش کنم مسافرت به مشهد برام سخت بود آخه بنابه دلائلیییییییییییییییی که نمیتونم بنویسم ولی ارزید به آخرین روزش و وداع با امام رضا از امام رضا می خوام مشکلات همه رو حل کنه و به هم...
13 فروردين 1393

با کلی کار اومدم

سلام قند عسلم اگه خدا بخواد عید میریم پابوس آقا امام رضا قراره کل عید رو مهمون آقا باشیم خدا کنه مارو نندازه بیرون فعلا ما و باباجی اینا حاضر شدیم عمو اینا هنوز جواب قطعی ندادن خدا کنه اونا هم بیان جمع ما جمع بشه بعدش جونم برات بگه که تواین تعطیلات اساتید گرانقدر به ما پیک نوروزی دادن تا حلش کنیم خیلی درسا سخت شدن خدا به من و بابایی کمک کنه البته بابایی بیشتر تو فشاره وقتش کمتره کلی خونه تکونی دارم به مادر جون کمک کردم دیشب عزیزجون هم تقاضای کمک از بنده رو فرمودند که به عزیز هم باید کمک کنم بعدش خونه خودمون کلی کار دارم از اونجا که من عجولم چمدون مسافرت رو یک هفته مونده جمع میکنم بعدش باید سبزه عید خیس بدم یه خرید کوچولو برا عسلیم دارم وای...
21 اسفند 1392

نمیدونم چی بنویسم

نمیدونم چی بنویسم از شیطونیات از بازی هایی که مادر جون یادت داده از حرف زدنات از شعر هایی که یاد گرفتی در کل خیلی بلا شدی دلم برات تنگ میشه و برات میسوزه چون کلا در روز منو 2 ساعت میبینی دیروز که من رفتم با اینکه مامانم تورو مشغول کرد و رفتنم رو ندیدی تا متوجه نبودنم شدی خیلی بهانه گرفتی مامانم گفت تا چند دقیقه هق هق کردی قربونت برم دلم بر ات غش میره چاره ای ندارم گلم به خاطر آینده خودت اینکار رو میکنم تا کمبودی نداشته باشی حداقل رفاه کامل نبودی محتاج هم نباشی قربونت برم مامانی این روزا دلش گرفته نمیدونم دلیلش چیه خیلی خستم بغض گلومو گرفته فکر هایی به سرم میزنه از نداری های مردم از بیماری های لاعلاج حتی دستای پینه بسته بچه ها که از کار کردن ...
20 اسفند 1392

سلام قند عسلم

مامانی  من خیلی خانم شده روزا که من میرم دانشگاه تو هم پیش مادرجون می مونی زیاد بهونه منو نمی گیری البته اونا هم نهایت سعیشون رو میکنند تا به تو خوش بگذره منم که از ساعت 6 صبح میرم و ساعت 11 شب میام تو هم بیداری تا من برگردم سه روز کار ما همینه بعد 3 روز میایم خونمون کلا باهمیم الان حرف زدنت خیلی بهتر شده و دست پا شکسته جمله هم میگی دیروز من و بابایی و تو باهم رفتیم تا برات پوشک بگیریم تو شیشه ماشین رو پاییین دادی بلند صدا کردی بابایی بسی نه(بستنی بخر) بابایی هم دوتا بستنی گرفت با توجه به رژیم بون من وبابایی برا شما قیفی گرفت برا خودمون یه شیر بستنی که من خوشم نمیاد ولی شما هردو بستنی رو گرفتین و گفتین همه برای نی نی از این دو تا که خیر...
10 اسفند 1392