باباجی و عدید از مکه اومدن
سلام قند عسل دوشنبه شبش ساعت 11:30 باباجی و عدی از مکه اومدن ما با عمو اینا رفتیم دنبالشون وقتی رسیدیم خونه دیگه ساعت 2 شده بود آخه پروازشون تاخییر داشت بگذریم و برسیم به سوغاتی ها نگو چه سوغاتی هایی دستشون درد نکنه کلی ما رو شرمنده کردن خیلی خوش بحال تو و حلما جون شده بود حالا برات تو پست بعدی میزارم ما هم این چند روز خونه باباجی اینا بودیم .
جواب آزمایشت هم آماده شد بردم پیش دکترت آقای توسلی مقدم ایشون دیدن و گفتن کم خونی داری از نوع آلفا مثبت که ژنتیکیه حالا هر شب باید فولیک اسید بخوری و یه شربت خارجی گرون که فدای سرت الهی که خوب بشی نمیدونم خیلی سخته که یه مادر ببینه بچش مریضه الهی که همه بچه های مریض خوب بشن از یکشنبه کلاسای دانشگاه هم شروع میشه باید برم این ترم بهت نسبت به ترم قبل فشار بیشتری وارد میشه مامانی رو ببخش ولی مجبورم تو هم انقدر ماهی و خیلی صبور دلم برات کبابه با اینکه میدونم مامانم از خودم هم بیشتر برات وقت میزاره با حوصله تر از منه وخیلی مهربونه ولی هر چی باشه مامانی یه چیز دیگست برا بچه ها و تو هم خیلی کوچیکی چاره ای نیست این نیز بگذرد .
خیلی شیرین زبون شدی هنوز هم دست از سر عمو پورنگ بر نمیداری فلش کلا به گیرنده وصله شب و روز برات پخش میشه ما هم میدونیم که این فلش چقدر برات ارزشمنده گاهی اوقات قائمش می کنیم و میگیم(وچه ور)به زبون محلی ما که به فارسی میشه بچه دزد میاد میبره تو هم باور میکنی بعد بهت میگیم این کارو اگه نکنی به وچه ور میگیم فلشت رو بیاره تو هم با ادب میشی و اون کار رو انجام نمیدی خلاصه کلی داستان داریم دیگه وهمچنان این داستان ادامه دارد..............