زهرا جونمزهرا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

کودکانه های کودک من

این روزا...........

1393/1/28 12:23
601 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخملم

این روزا تند تند میان میرن تو هر روز بزرگتر میشی و فهمیده تر خیلی خوب حرف میزنی و وابسته تر شدی به من طوری که وقتی همراهه باباجی بیرونی و میایی خونه اولین سوالت اینه که مامانی کو یا از خواب پا میشی میپرسی مامانی کو و......

خونه مادر جون هم که هستی من صبحا زود میرم دانشگاه تو 9 که پا شدی میپرسی مامانی کو اونا هم باید کلی بهانه برات بیارن تا تو بیخیال بشی مادرجون میگفت هوا که خوبه تو رو میبره حیاط تا بازی کنی توهم تو باغچه مادرجون کاهو میکندی میبردی از پشت سیم توری به مرغ و خروسا میدادی و جوگ جوگ میکردی و از اونجا که مرغ و خروسای ده مادری هم کاماندو تشریف دارند با یک حرکت سری کاهو رو از دست شما کف رفتند و دختر بیچاره من تعجبو استرسنسبت به اینکه جوجو قصد خوردن کاهو رو داره یا دست نی نی جان و گریان و ترسان اومدی سمت مادرجون با ایما واشاره و دست پا شکسته موضوع رو گفتی و مادر من در این حالت قرار گرفتناراحتو بعدشنیشخنداولی بخاطر اینه اگه مرغه دستت رو نوک میزد ......و دومی بخاطر در امان ماندن بقیه کاهو های باغچه.

علاقه شدید به کتاب داستان شعر و قصه داری حافظه بلند مدت خوبی هم داری

چیزایی که تا الان بلدی رو برات مینویسم

شعر:

قدرت خدا

صد دانه یاقوت

صبح به مامان سلام میگم

توی ده شلمرود

شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره

عمو زنجیر باف

تپلویم تپلو

تو کوچمون بچه ها باهم دیگه رفیقن

اسیاب بچرخ میچرخم وای نمیستم میگردم

اتل متل جوجمون هم نازه هم ملوسه

و......دیگه یادم نیست بیشتراشو حفظی بقیه رو هم با کمک من میخونی

قرآن:

سوره توحید

صلوات

پنج تن رو نام میبری

تا امام هشتم رو که میپرسم بلدی

دعا میکنی

تمام حالات نماز رو بلدی و همراه بابایی میخونی

اعداد رو تا 10 میشموری

رنگ ها رو هم :زرد ابی قرمز سبز بنفش زرد نارنجی صورتی سفید سیاه رو میشناسی

باز چیزی یادم نمیاد کم وقت میکنم بیام اینجا دیگه به امتحانات نزدیک شدم فعلا خدا حافظ

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (7)

گل نرگس19
28 فروردین 93 21:36
احسنت به دختر گلی که دارین افرین
زهره مامانی زهرا
پاسخ
ممنون خاله جون
مامان حدیث
31 فروردین 93 0:49
هزار ماشالله به این زهرا خانمی گل داشتم تو ذهنم حیاط خونه مادر جون را تصور می کردم . خوش به حال زهرا که شانس بازی کردن تو این جور جاها را داره .
زهره مامانی زهرا
پاسخ
ممنون خاله جون آره خوبی روستا به حیاط و مرغ و خروسای توی سیم توری گوشه حیاتشه خیلی صفا داره ولی زهرا از بازی های بچگونه که خودم میکردم محرومه چون دیگه کوچه و خیابون روستامون شده محل رفت و آمد ماشین های شاسی بلند و ویلاهای رنگ به رنگ دیگه از روستا و خونه های گلیش اثری نمونده از هفت سنگ و کش بازی ولی لی دخترا و گردو بازی و تیله بازی پسرا و.....خبری نیست
ننه علي
31 فروردین 93 23:27
سلام به به ديگه حسابي خانوم شده ها
زهره مامانی زهرا
پاسخ
چجور هم
فرشته
1 اردیبهشت 93 18:00
سلام عزیزم روزت مبارک باشه مادری ماشاالله به نازگلت، خدا حفظش کنه
زهره مامانی زهرا
پاسخ
ممنونم خانمی
فرشته
2 اردیبهشت 93 13:25
سلااااااااااام خیلی خوشحالم کردین که آمدید.منم لینکتون کردم مهربون
مامانی
2 اردیبهشت 93 13:55
ای جانم
مدرسه ی مامان ها
8 اردیبهشت 93 9:08
سلام مامان عزیز خدا این دختر ناز و باهوش رو براتون حفظ کنه. از شما دعوت می کنیم که به مدرسه ی مامان ها تشریف بیارید و به جمع دوستان ما بپیوندید. توی این مدرسه همگی هم معلم هستیم و هم شاگرد... منتظر قدوم سبز و حضور گرمتون هستیم