این روزا...........
سلام دخملم
این روزا تند تند میان میرن تو هر روز بزرگتر میشی و فهمیده تر خیلی خوب حرف میزنی و وابسته تر شدی به من طوری که وقتی همراهه باباجی بیرونی و میایی خونه اولین سوالت اینه که مامانی کو یا از خواب پا میشی میپرسی مامانی کو و......
خونه مادر جون هم که هستی من صبحا زود میرم دانشگاه تو 9 که پا شدی میپرسی مامانی کو اونا هم باید کلی بهانه برات بیارن تا تو بیخیال بشی مادرجون میگفت هوا که خوبه تو رو میبره حیاط تا بازی کنی توهم تو باغچه مادرجون کاهو میکندی میبردی از پشت سیم توری به مرغ و خروسا میدادی و جوگ جوگ میکردی و از اونجا که مرغ و خروسای ده مادری هم کاماندو تشریف دارند با یک حرکت سری کاهو رو از دست شما کف رفتند و دختر بیچاره من و نسبت به اینکه جوجو قصد خوردن کاهو رو داره یا دست نی نی جان و گریان و ترسان اومدی سمت مادرجون با ایما واشاره و دست پا شکسته موضوع رو گفتی و مادر من در این حالت قرار گرفتو بعدشاولی بخاطر اینه اگه مرغه دستت رو نوک میزد ......و دومی بخاطر در امان ماندن بقیه کاهو های باغچه.
علاقه شدید به کتاب داستان شعر و قصه داری حافظه بلند مدت خوبی هم داری
چیزایی که تا الان بلدی رو برات مینویسم
شعر:
قدرت خدا
صد دانه یاقوت
صبح به مامان سلام میگم
توی ده شلمرود
شبا که ما میخوابیم آقا پلیسه بیداره
عمو زنجیر باف
تپلویم تپلو
تو کوچمون بچه ها باهم دیگه رفیقن
اسیاب بچرخ میچرخم وای نمیستم میگردم
اتل متل جوجمون هم نازه هم ملوسه
و......دیگه یادم نیست بیشتراشو حفظی بقیه رو هم با کمک من میخونی
قرآن:
سوره توحید
صلوات
پنج تن رو نام میبری
تا امام هشتم رو که میپرسم بلدی
دعا میکنی
تمام حالات نماز رو بلدی و همراه بابایی میخونی
اعداد رو تا 10 میشموری
رنگ ها رو هم :زرد ابی قرمز سبز بنفش زرد نارنجی صورتی سفید سیاه رو میشناسی
باز چیزی یادم نمیاد کم وقت میکنم بیام اینجا دیگه به امتحانات نزدیک شدم فعلا خدا حافظ