زهرا جونمزهرا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

کودکانه های کودک من

دخمل گلم مریض شد

1392/2/28 12:33
125 بازدید
اشتراک گذاری

عسلم دیروز که از خونه مامان جون اینا اومیدیم خونه شما یه خورده داغ بودی ولی زیاد توجه نکردم بعد ساعت 12 شب بابایی گفت یه درجه بزار ببینیم چنده تا خیالمون راحت بشه من هم درجه گذاشتم دیدم بله شما تب درونی دارین و داری میسوزی به 38 رسیده بود شیاف کردمت البته قبلش تب بر دادم اثر نکرد بعد شیاف کردم تبت یه خورده پایین اومد تا ساعت 2 بیداربودم یهو خوابم برد با صدای تو که گفتی مامانی البته تو خواب پریدم خیلی حول خوردم سریع درجه گذاشتم دیدم تبت بالا رفته و شدش 39.5 خیلی ترسیدم بابایی رو بیدار کردم از ساعت 4 صبح تا الان که دارم مینویسم سرپام البه شما و بابایی الان لا لا هستین ساعت 4 صبح بیدارت کردیم که تو خواب تشنج نکنی بردمت حموم و با آب ولرم حمومت کردم که دمای بدنت پایین بیاد بمیرم برات تو که عشق حمومی انقدر بیحال بودی که نمیتونستی وایستی بعدش آوردمت خونه بابایی با حوله خیس تنت رو خنک نگه میداشت و تو هم یسره گریه میکردی دایجون هم خونمون بود طفلی اونم از ساعت 5 صبح بیدارشد و به ما کمک میکرد  تبت پایین نمیومد که نمیومد بلاخره ساعت 6 بردیمت بیماستان امام رضا(ع) اونجا بستری شدی وای رگ گرفتن تو هم جریاناتی داشت بلاخره بعد چند ساعت مرخص شدی با کلی دارو  خدا بهم رحم کرد و تو رو دوباره بهم داد

خداجون ممنونم و ازت میخوام همسری و دخملیم رو برام نگه داری و در کنار هم شاد باشیم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)